جدول جو
جدول جو

معنی بجی بجی - جستجوی لغت در جدول جو

بجی بجی
نوعی خورشت با دل و قلوه و تخم مرغ و سیب زمینی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بی بی
تصویر بی بی
مادربزرگ، از ورق های بازی با نقش یک زن بر روی آن، بانو
فرهنگ فارسی عمید
بیماری ای که بر اثر کمبود ویتامین b در بدن بروز می کند و عوارض آن عبارت است از اختلالات قلبی، التهاب اعصاب و لاغری
فرهنگ فارسی عمید
(بی بَ)
بی مددی وبی یاوری.
لغت نامه دهخدا
(بی بَ)
چیزی که دارای بدی نباشد وعاری از عیب و نقص بود. (ناظم الاطباء) :
چو خورشید تابنده او بی بدیست
همه کار و کردار او ایزدیست.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
زن نیکو و خاتون خانه را گویند، (برهان)، اشکاسمی ’بی بی’، طبری ’بی بی’ ... اصلاً از ترکی شرقی است، (حاشیۀ برهان چ معین)، زن نیکو و کدبانوی خانه، (آنندراج) (انجمن آرا)، خاتون، (منتهی الارب)، زن نیکو، (اوبهی)، خانم، خاتون، خدیش بانو، کدبانو، بیگم، سیده آغا، ستی، (یادداشت بخط مؤلف) :
با زنش گفت خواجه کی بی بی
دل بر این نه که در جهان کیبی،
هاتفی،
شیوۀ اهل زمانه پیشه کن بگزین غلام
در حضر خاتون و بی بی در سفر اسفندیار،
انوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بِ بِ)
سخنی باشد که پوشیده از مردم گویند. (سروری). پچ پچ. بیخ گوشی. در گوشی، ستوه شده. زله شده. عاجز گشته. رجوع به بجان آمدن شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بانک اجی بی، در سندی که تاریخش از تشرین اول (اکتبر) سال چهارم سلطنت کوروش در بابل است کبوجیه را شاهزاده خوانده و پولی را که او در بانک اجی بی گذاشته بود، مال او دانسته اند. این بانک از قرار اسنادی که بدست آمده، بسیار معتبر بوده و در تاریخ به بانک اجی بی و پسران معروف است. (ایران باستان ج 1 ص 391)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بی بی
تصویر بی بی
زن نیکو و خاتون خانه را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی بی
تصویر بی بی
کدبانو، مادربزرگ، از خال های ورق که میان شاه و سرباز جای دارد
فرهنگ فارسی معین
بانو، جده، خاتون، خانم، کدبانو
متضاد: کنیز، ملکه، مادربزرگ
متضاد: بابابزرگ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی برگی، بی حاصلی، بی باری، بی پولی، بی سرمایگی، بی مایگی، بی نوایی، تنگ دستی، تهی دستی، فقر، مسکنت
متضاد: دولتمندی، تمکن، غنا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جده، مادر بزرگ مادری
فرهنگ گویش مازندرانی
آشفته و درهم
فرهنگ گویش مازندرانی
جداجدا، پافشاری در برگزیدن چیزی
فرهنگ گویش مازندرانی
غذایی است توام با گوشت چرخ کرده و سرخ شده و تخم مرغ، در کتول
فرهنگ گویش مازندرانی
لفظی جهت جاکردن اردک و ماکیان
فرهنگ گویش مازندرانی
برجستگی های کوچک و دان دان، پستی و بلندی و چاله چوله، زگیل
فرهنگ گویش مازندرانی
چشم لوچ، چشم مبتلا به تراخم
فرهنگ گویش مازندرانی
چشمی که حالت طبیعی ندارد، خواب ترسناک و کابوس مانند
فرهنگ گویش مازندرانی
چشمی که حالت طبیعی ندارد، خواب ترسناک و کابوس مانند، خواب
فرهنگ گویش مازندرانی
چشم تراخمی، ریزچشم
فرهنگ گویش مازندرانی
صوتی برای رام کردن مرغ و ماکیان، طلب شیرمادر از سوی زبان
فرهنگ گویش مازندرانی